چیزهایی هست که نمی‌دانی...

این‌جا تکه‌هایی از من -نگاه‌م- هستند، و زمانی که به خودم یا آدم‌ها فکر می‌کنم به واژه تبدیل می‌شوند...

زنده می‌مانم؟

شنبه, ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ۰۱:۳۷ ب.ظ

این‌روزها در تلاش برای زنده ماندن می‌گذرد. چهارشنبه شب، حدود ساعت 23:50  مرگ زنگ خانه‌مان را زد. من در را باز کردم. قلبم را نشانه گرفت و تا او برسد و ببیند چه شده؟ فرار کرد. 00:00 بامداد بود که برایش تعریف کردم.

 حالا چهار روزی‌ گذشته و از زخم اگر می‌پرسید، هنوز تازه است. فقط مراقبیم عفونت نکند تا بعدا ببینیم باید برایش چه کرد. 

  • نورا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی