چیزهایی هست که نمی‌دانی...

این‌جا تکه‌هایی از من -نگاه‌م- هستند، و زمانی که به خودم یا آدم‌ها فکر می‌کنم به واژه تبدیل می‌شوند...

حوصله ندارم فکر کنم. هرچی!

يكشنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۵۶ ق.ظ

درد دارم و درد مثل خون در بدنم‌ جریان دارد. ضعیف‌ترین ورژن خودم را می‌گذرانم. پس از روزهای زیادی که پریودم عقب افتاده بود، پریود شدم و درد عجیب و به‌هم ریختگی روحی بسیاری را تحمل می‌کنم. تمام چیزهایی که از مدت‌ها پیش آشفته‌ام کرده بود، حالا روی سرم آوار شده. کوچک‌ترین چیزهایی که یاداور خاطرات تلخ‌اند واکنش‌م را برمی‌انگیزند و انگار نه انگار که خیلی‌چیزها را باهزار عقل و منطق برای خودم حل کرده‌ام. انگار یک دختربچه‌ی سه ساله‌ام که حتی رفتار و کلمات اطرافیان را دقیق هم نمی‌فهمد، فقط گمان می‌کند کسی دوستش ندارد.

پر از گله و شکوه‌ام اما نمی‌توانم حرف بزنم چون توان پذیرفتن تبعات و تاثیرات حرف‌هایم را ندارم؛ حالا هرقدر که بخواهد کم باشد؛ فرقی نمی‌کند.

همه‌چیز را در خودم می‌ریزم، گوشه‌ای می‌نشینم اشک می‌ریزم تا بگذرد. جز این کاری از دستم برنمی‌آید. به‌نظرم بی‌سروصداترین و کم‌آزارترین راه برای اطرافیان است.

  • نورا

نظرات (۳)

وسی دوستت نداره؟! به نظرم همه ی اطرافیانت این دختر سه ساله رو دوست دارن :)

 

+ این نیز بگذرد...

 

 

++ لبخند بزن :)

پاسخ:
یک لب‌خند برای تو:)
  • شاگرد خیاط
  • دوستت دارن

    همه شون

    پاسخ:
    نمی‌دونم، گمونم😅

    هفته دیگه همین موقع همه چیز به طرز باور نکردنی تحمل پذیر به نظر میرسه...

    پاسخ:
    چرا این پیام رو الان دیدم؟ باید منتظر بمونم تاهفته‌ی دیگه. دوباره و دوباره.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی