کاش کسی هم مرا شفا میداد.
مشکل ازجایی شروع میشود که تو راه را از کسی میپرسی که مسیرش با تو متفاوت است. کمالگرا که باشی، دیگر بدتر! هرچیزی را هم نمیتوانی بپذیری. نقص آدمها، اشتباهاتشان و دیدگاهشان زیر ذرهبینت خواهد رفت و تو حتا دیگر دل و دماغت به فاکتورگرفتن بعضی چیزها و انتخاب بعضی حرفهای دیگر هم نمیرود. این احساساتی است که در مواجهه با تراپیستی که چند جلسهای است میروم پیدا کردهام. نمیتوانم با خیال راحت مسیر زندگی ام را مسیر روحم را به او بسپرم. «ز» گفت همهی آدمها همینند. روابط انسانی سراسر منفعت، خودبینی و نقص است. حتا علم نوین خیلی وقت ها واژهها را به تو تلقین میکند. من پیش تراپیست هندیای میرفتم و هنوز دفترهای جملات تاکیدی آن دوره ام را دارم. پیش هرکس و هرچیزی که فکر کنی رفتهام و نشد. آن خلا درونت پر نمیشود. پرسیدم پس چطور آرامی؟ خندید و گفت شفا گرفتهام. توی دلم گفتم «کاش کسی هم مرا شفا میداد.»
- ۰۲/۰۷/۱۹