چیزهایی هست که نمی‌دانی...

این‌جا تکه‌هایی از من -نگاه‌م- هستند، و زمانی که به خودم یا آدم‌ها فکر می‌کنم به واژه تبدیل می‌شوند...

نمی‌دونم.

جمعه, ۲۱ مهر ۱۴۰۲، ۱۱:۴۹ ب.ظ

امروز به تراپیستم گفتم «خیلی برام عجیبه، یادته گفته بودم فوبیا گربه‌ دارم؟ این هفته تونستم با یه بچه‌گربه‌ ارتباط بگیرم. باهاش بازی کردم و بعد اومد توی بغلم و خوابید.»

گفت «نه عجیب نیست؛ خیلی از آدم‌ها وقتی یه رنج و غم بزرگی براشون پیش میاد، نسبت به خیلی‌چیزهایی که شاید قبلا نمیتونستن باهاشون مواجه شن بی‌تفاوت می‌شن. انگار می‌فهمن اونقدرها هم مهم نیست؛ دیدی وقتی یه عزیزی از دست می‌ره خیلی‌ها بعد از مرگ اون فرد باهم آشتی می‌کنن و دیگه دیتیل و جزئیات دل‌خوری‌ها مهم نیست؟»

گفتم: «دقیقا همینه تا هفته‌ی‌ پیش دنیا برام ناامن بود ولی من انگار تو خونه‌م قایم شده بودم و می‌گفتم مهم نیست، یه جای امنی دارم. بعد دیدم خونه هم می‌تونه امن نباشه، و توی کوچه دووم آوردم.»

گفت «نه! نباید توی کوچه دووم بیاری. تو باید توی خونه باشی. ولی‌ خونه‌ای که اسمش ‌«تو»یی. تو خودتی و خودت. باشه؟»

 

می‌دونستم درست می‌گه، اما دلم نیومد بگم باشه.

  • نورا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی