چیزهایی هست که نمی‌دانی...

این‌جا تکه‌هایی از من -نگاه‌م- هستند، و زمانی که به خودم یا آدم‌ها فکر می‌کنم به واژه تبدیل می‌شوند...

بی‌دست و پا بودن

پنجشنبه, ۵ آبان ۱۴۰۱، ۰۱:۴۱ ق.ظ

این روزها کمی نگرانم، هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم این چیزها مضطربم کند ولی دلهره بابت ناکافی بودن در زندگی مشترکمان دغدغه‌ام شده. از این‌که تفاوت بین دونوع چای را نمی‌دانم، از این‌که تفاوت بین مایع ظرف‌شویی و لباس‌شویی را نمی‌فهمم؛ از این‌که شاید از پسِ کارها و وظایف سنگین برنیایم دیوانه‌ام می‌کند. چند روز پیش سوپرمارکت نزدیک محل کارم بودم تا کمی خرید برای دفتر کنم، و مدام نگاهم به انواع و اقسام شوینده‌ها می‌چرخید، هیج‌کدام را نمی‌شناختم، احساس می‌کردم وارد دنیای پیچیده‌ای شده‌ام که حتی الفبای زبانشان را هم نمی‌دانم. از زمان‌بندی زندگی‌ام کلافه‌ام و بابت دوماه آینده، شرایط کاری و... می‌ترسم. دلم می‌خواهد کاری کنم تا کمی اعتماد به نفس بگیرم و از این خام بودن جدا شوم؛ دلم می‌خواهد حس کافی بودن داشته باشم. نه که "تو" مرا قضاوت کند یا با این معیارها بسنجد؛ نه! ولی دلم می‌خواهد در نگاهش حتی در این زمینه هم کامل باشم. از بی‌دست و پا بودن در این زمینه متنفرم. باید برایش کاری کنم.

  • نورا

نظرات (۱)

متوجهم :) من روز اولی که مهمون داشتیم دور خودم می چرخیدم و مضطرب، هیچ کاری نمی تونستم بکنم! آخر هم اشکم درومد.

به نظرم باید یادآوری کنیم به خودمون که مامان های ما ۲۰-۳۰ سال این راه رو طی کردن که به این تسلط رسیدن. ما هم هنوز جا داریم :)

پاسخ:
درست می‌گی خیلی؛ ولی با این کمال‌گرایی میشه چه کرد؟
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی