چیزهایی هست که نمی‌دانی...

این‌جا تکه‌هایی از من -نگاه‌م- هستند، و زمانی که به خودم یا آدم‌ها فکر می‌کنم به واژه تبدیل می‌شوند...

یک چاقو بیاورید، می‌خواهم در قلبم فرو کنم!

جمعه, ۲۰ آبان ۱۴۰۱، ۱۱:۵۰ ب.ظ

در زندگی پیش می‌آید که یک زخم‌هایی نه تنها از بین نمی‌روند که هرچند وقت یک‌بار آدم‌ها چاقو را در زخمت می‌چرخانند. عجیب‌تر  آن‌که نه خونریزی دارد، نه اشکی و نه فریادی. تو درونت درد می‌کشی و این زخم هیچ نمایه بیرونی ندارد. بزرگ‌تر می‌شوی و آرام‌تر. .می‌شوی مصداقِ جرحاً علی جرح*

انگار که باید بپذیری من باید با این زخم زندگی کنم. بپذیری که اسید صورتت را سوزانده، دستت قطع شده، پایت تا ابد می‌لنگد و آدم‌ها ممکن است هرروزی از روزهای زندگی که فکرش را نمیکنی این زخم را به رویت بیاورند، خواسته یا ناخواسته، اصلا مگر دیگر این موضوع اهمیتی دارد؟ معلوم است که نه! فقط گاهی خسته که می‌شوی دلت می‌خواهد یک چاقو پیدا کنی، بروی جلوی آینه و مستقیم در قلبت فرو کنی.

.

پ.ن

کیف بَنَیت نفسک؟

-جرحاً علی جرح.

چگونه خودت را ساختی؟

-زخم به زخم!

  • نورا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی