بیدست و پا بودن
این روزها کمی نگرانم، هیچوقت فکر نمیکردم این چیزها مضطربم کند ولی دلهره بابت ناکافی بودن در زندگی مشترکمان دغدغهام شده. از اینکه تفاوت بین دونوع چای را نمیدانم، از اینکه تفاوت بین مایع ظرفشویی و لباسشویی را نمیفهمم؛ از اینکه شاید از پسِ کارها و وظایف سنگین برنیایم دیوانهام میکند. چند روز پیش سوپرمارکت نزدیک محل کارم بودم تا کمی خرید برای دفتر کنم، و مدام نگاهم به انواع و اقسام شویندهها میچرخید، هیجکدام را نمیشناختم، احساس میکردم وارد دنیای پیچیدهای شدهام که حتی الفبای زبانشان را هم نمیدانم. از زمانبندی زندگیام کلافهام و بابت دوماه آینده، شرایط کاری و... میترسم. دلم میخواهد کاری کنم تا کمی اعتماد به نفس بگیرم و از این خام بودن جدا شوم؛ دلم میخواهد حس کافی بودن داشته باشم. نه که "تو" مرا قضاوت کند یا با این معیارها بسنجد؛ نه! ولی دلم میخواهد در نگاهش حتی در این زمینه هم کامل باشم. از بیدست و پا بودن در این زمینه متنفرم. باید برایش کاری کنم.
- ۱ نظر
- ۰۵ آبان ۰۱ ، ۰۱:۴۱