یک چاقو بیاورید، میخواهم در قلبم فرو کنم!
در زندگی پیش میآید که یک زخمهایی نه تنها از بین نمیروند که هرچند وقت یکبار آدمها چاقو را در زخمت میچرخانند. عجیبتر آنکه نه خونریزی دارد، نه اشکی و نه فریادی. تو درونت درد میکشی و این زخم هیچ نمایه بیرونی ندارد. بزرگتر میشوی و آرامتر. .میشوی مصداقِ جرحاً علی جرح*
انگار که باید بپذیری من باید با این زخم زندگی کنم. بپذیری که اسید صورتت را سوزانده، دستت قطع شده، پایت تا ابد میلنگد و آدمها ممکن است هرروزی از روزهای زندگی که فکرش را نمیکنی این زخم را به رویت بیاورند، خواسته یا ناخواسته، اصلا مگر دیگر این موضوع اهمیتی دارد؟ معلوم است که نه! فقط گاهی خسته که میشوی دلت میخواهد یک چاقو پیدا کنی، بروی جلوی آینه و مستقیم در قلبت فرو کنی.
.
پ.ن
کیف بَنَیت نفسک؟
-جرحاً علی جرح.
چگونه خودت را ساختی؟
-زخم به زخم!
- ۰ نظر
- ۲۰ آبان ۰۱ ، ۲۳:۵۰